مسلك تاريخي فلسفي يا ايدآليسم برون ذاتي

تاريخ فلسفه حقوق - مسلك تاريخي فلسفي يا ايدآليسم برون ذاتي

ايدآليسم برون ذاتي بوسيله شلينگ و هگل معرفي شده كه بين ايندو نفر تشابه زياد موجود است. ميتوان گفت فكر اساسي وكلي به شلينگ تعلق دارد و افتخار تكميل و توسعه آن،بصورت يك سيستم كامل و بي چون چرا، از آن هگل است. رابطه دو سيستم فلسفي دو متفكر مزبور، بخصوص در آن قسمت كه مربوط بكار ما ميباشد، بسيار روشن وصريح است؛ در حاليكه شلينگ بندرت وارد فلسفه حقوق شده است، هگل،يكي از مهمترين آثار خويش را بان اختصاص داده..
فردريك شلينگ ( 1854-1775 ) بسيار جوان بود كه بكارهاي فلسفي پرداخت. در 1795 ، نوشته كوچكي در فلسفه حقوق ، بنام « استنتاج جديد از حقوق طبيعي» منتشر ساخت كه، بخصوص، پرتوي از عقايد فيخته است. در 1800 ، كتاب « سيستم اصالت تصور برترين » و در 1803، « تعليمات در خصوص روشن مطالعه آكادميك» را انتشار داد. كتاب اخير داراي اهميت زيادي است چه، بين ساير مطالب، افكار سياسي مؤلف را روشن ميسازد.
بطور مختصر، وضع تفكر شلينگ از قرار زير است: تا آنزمان، روح را امري ذهني ميدانستند چنانكه كانت و فيخته هم بر اين مسلك بودند. شلينگ روح را چيزي برون ذاتي معروفي كرد و اولين بروز آنرا طبيعت دانست. بنابراين، طبيعت، آنطوريكه فيخته ميگفت، بيجان و همانند يك حد نبوده بلكه يك اصل عامل، يك كل جاندار و يا يك روحي است كه « ميشود» ؛ و تحول طبيعت يك سلسله كوششهائي است بمنظور ايجاد « من » .
انسان بيان طبيعت و يا چشمي است كه طبيعت، و يا چشمي است كه طبيعت، بوسيله آن، در خويش تأمل ميكند. در اين مقام، شلينگ طبيعت را هم برون ذات و هم درون ذات معرفي ميكند. قبلاً اهل اسكولاستيك و اسپنيورزا اين تفكيك را، با اصطلاحي مخصوص بخود، انجام كرده بودند؛ آنجا كه از ذات ساخته صحبت ميكردند ( طبيعت از آن جهت كه خالق است طبيعت از آن جهت كه مخلوق است)
تاريخ فلسفه حقوق
طبيعت، از آن جهت كه درون ذات است، يك مولد نامحدود ميباشد كه شلينگ آنرا روح عالم نيز مينامد. وي، بروز آنرا نخست در عالم فيزيكي نباتات، حيوانات و، سپس، در عالم نفس مييابد. همچنانكه براي دنيا يك روح وجود دارد، براي ملت نيز يك روح وجود دارد كه در آغاز يا اساساً فهم نشده و يا بطور ناقص فهم ميگردد؛ و همين روح است كه سبب تشكيلات اجتماعي و سياسي ميشود.
چنانكه ملاحظه شد، در عقيده شلينگ، براي اولين مرتبه، ادراك روح ملي يا دسته جمعي طرح ريزي گرديد كه بعدها، بخصوص در مكتب تاريخي علماء حقوق، اهميت زياد پيدا كرد ( نظريه عادت). ولي، همانطوريكه گفتيم، فقط طرح اين ادراك ريخته شد و افتخار گسترش آن از آن هگل است.
در نظر ايندو متفكر، دولت كاملترين مخلوقات روح است؛ در سراسر فلسفه شلينگ و هگل، اطاعت كامل از دولت وبطور كلي از اجراي عمل مقرر متجلي است؛ تا جائيكه در نوشتههاي شلينگ فرمولهائي مييابيم كه جنبه آمرانه و جزمي دارند مانند: « دولت عبارت از اتحاد ايدآل و حقيقت است» و يا « دولت اجتماع آزادي و ضرورت است» و غيره.
همدوش دولت، پيكره ديگري وجود دارد كه كليساست. آنجا كه دولت درپي واقعيات است كليسا در پي ايدآلها ميباشد؛ ولي هم دولت هم كليسا از هر دو عنصر برخوردارند.
باين ترتيب، شلينگ دولت را بكليسا نزديك كرده بآن جنبه روحاني ميدهد. از نظر انتقاد، نميتوان موضوع فوق را پيشرفت تلقي كرد چه اين امر بازگشت بابهامي است كه در قلمرو و صلاحيت آندو وجود داشت و فلسفه سياسي گذشته از آن گذشت و آنرا تصحيح نمود.
ژرژ هگل از 1770 تا 1831 زندگي كرد. وي ديرتر از شلينگ بتأليف و نشر فلسفه خود پرداخت چنانكه كتاب « پديده شناسي ارواح » او در 1807، دائره المعارف علوم فلسفي او در 1817 و فلسفه حقوق وي در 1831 انتشار يافت. اساس فلسفه هگل اصالت عقل و مطلق بمعناي برون ذاتي است. وي، صريحاً هر گونه حديرا نسبت بمعرفت انكار ميكند و معتقد است كه، حتي، مطلق قابل شناسائي ميباشد.
در نظر كانت، اين طرز تفكر، نامعقول و متناقض ميشود؛ چه اگر مطلق قابل شناسائي بود، همين امر، اطلاق آنرا از بين برده نسبي ميشد. ولي، هگل، بتحليل خردمندانه و دقيق كانت، در جستجوي حدود معرفت، توجه نكرد و حتي، نسبت بوي نا اندازهاي تحقير روا داشته است. از اينجا اولين حفيصه فلسفه هگل، كه جزمي بود آن است، ظاهر ميشود.
خصيصه ديگر فلسفه وي، مذهب اصالت ادارك يا اصالت منطقي يعني اتحاد ( اين هماني) فكر و وجود است. در نظر وي، همه چيز فكر است و خارج از فكر چيزي وجود ندارد؛ اشياء جز آنچه فكر درباره آنها حكم ميكند نيستند؛ صور درون ذاتي معرفت همان صور برون ذاتي حقيقت ميباشند. بنابراين، قوانين نجوم نيز قوانين فكر هستند ( رياضيات)، يعني عقل برون ذات شدهاند. هر چه بوقوع ميپيوندد جنبشي از فكر و يا فكريست كه بحركت در ميايد. يك جمله معروف از ديباچه كتاب فلسفه حقوق اين فيلسوف ميگويد: « آنچه حقيقت است عقلي است و آنچه عقلي است حقيقي است». باين ترتيب، وي عدم سازش بين هستي و «آنچه بايد باشد » را نفي ميكند؛ و حال آنكه شعور باين تضاد موجب آنهمه اضطرابات فكري و كوششهاي عظيم متفكرين قبل و تلاشهاي بسيار عالي براي بهبودي زندگي انسان بوده است.
بعقيده هگل، هر حادثه روحاني و سزاوار پرستش است چه با فكر يكي است و از اينجا هدف سياسي فلسفه هگل، كه يكسره خوشبختي است، ظاهر ميشود؛ چه اگر بخواهيم بطور اطلاق صحبت كنيم، هيچگونه بيعدالتي و تجاوز به حقوق امكان پذير نيست. هگل، همانطوريكه بعلت جزمي بودن با كانت و فيخته مخالف است، بسبب خوشبختي، ازساير اصحاب اصالت عقل نقدي مانند شوپنهاور و غيره ممتاز ميباشد.
ديگر از خصائص فلسفه هگل، مسئله تطور است: « هيچ چيز نيست و همه چيز ميشود»؛ مبارزه قانون همه چيز است. همين فكر قبلاً، در يونان باستان، بوسيله هر قيلطوس ابراز شده بود: « همه چيز در جريان است» و « جنگ مادر و ملكه همه چيز است».
بعقيده هگل، مطلق (يعني ايده ) در سير از تناقضات، تضادها و تسلسلها بمرحله شدن ميرسد. مطلق قابل شناسائي نيست مگر از خلال يك سلسله ادراكات نه يك ادراك تنها كه لزوماً يكطرفه و جزئي است. همچنانكه حقيقت ذاتاً بسطو حركت است سلسله ادراكات نيز بايستي متحرك بوده از افكاري تركيب شود كه بحال حركت باشند.
اين بود روش ديالكتيك، كه خصيصه فلسفه هگل است: هر ادراكي يك جانبه است چه موجد نقيض خود شده موجب يك تناقض ميشود؛ از هر برنهاد يك برابر نهاد نتيجه ميشود؛ و از اينجا لزوماً ادراك جديدي ميآيد كه دو تاي اولي را با هم تأليف كرده از آنها ميگذرد و تناقض را از ميان برميدارد. ولي اين ادراك عالي نيز، بنوبه خود، دچار نقيض ميگردد؛ و باين ترتيب مجدداً مواجه با برنهاد، برابر نهاد و با هم نهاد ميشويم الي آخر.
هگل در نظر داشت اين روش را در هر حقيقت بكار بندد يعني از راه تناقض و گذشتن از تناقضات عمل نمايد. هر ادراك بعدي از ادراكهاي قبلي غنيتر است، چه آنها را در بردارد؛ پله فوقاني ،« حقيقت» پله تحتاني است.
نخستين ادراك، كم معني ترين و مجردترين ادراكات است و آن وجود بحت بسيط ميباشد. آخرين ادراك پر معنيترين و كاملترين آنهاست و آن چيز است كه خود فكر ميكند و يا بهتر بگوئيم فكر مطلق ميباشد.
اكنون كه خصائص كلي فكر هگل را بيان كرديم، بدقت در ساختمان سيستم مزبور بپردازيم:
درون ذات توسعه جهاني ايده ناميده ميشود. هگل در اصطلاح مخصوص بخود ميگويد وجود ايده نخست در خود خارج بوده در صورتهاي زمان و مكان تجلي ميكند (مانند طبيعت). در مرحله سوم، ايده در خود و براي خود بوده بخويش بازگشت مينمايد و نفس ميشود. سپس، اين نفس، سير جديدي آغاز كرده به نفس درون ذاتي، نفس برون ذاتي و نفس مطلق تقسيم ميشود.
هر يك از اين نفوس بنوبه خود داراي سه درجه يا صورت است. نفس درون ذاتي به روح، وجدان (شعور) و عقل تقسيم ميشود. نفس برون ذاتي تحت سه صورت حقوق، اخلاق و آداب (عادات) جلوه ميكند كه اين اصطلاحات، چنانكه بزودي خواهيم ديد، داراي معناي مخصوصي ميباشند.
و بالاخره نفس، تحت سه صورت به مرتفع ترين قلل مطلق دست مييابد كه عبارتند از: صنعت، دين و فلسفه. در اين سه صورت عالي، نفس با خود سازش كرده اتحاد كامل بين درون ذات و برون ذات وجود دارد.
معذلك، صنعت و دين جز طليعه فلسفه نميباشد: ايندو فلسفه هستند كه « ميشود». رابطهاي كه سه اصطلاح فوق را بهم ميپيوند مانند رابطهاي است كه فيمابين اشراق، تصور و ادراك موجود دارد.
اينك لازم است توضيحاتي درباره آن قسمت از سيستم هگل كه مربوط بموضوع ماست، يعني نفس برون ذاتي، علاوه كنيم.
نفس برون ذاتي ، چنانكه گفتيم، ابتدا در حقوق تجلي ميكند. بعقيده هگل، « حقوق وجود اراده آزاد است» و بعبارت ديگر حقوق آزادي تجسم يافته و يا وجود خارجي آزادي است. اراده انسان اساساً آزاد است؛ آزاد است از اين جهت كه اراده است.