جوانمردی و گذشت
مردی زن جمیله ای را به عقد خود درآورد، و در مدت دو سال با وی به خوبی و محبت گذراند. پس از آن، زن را بیماری آبله عارض شد و جمالش را بی نور ساخت. آن شخص جوانمرد خیال کرد مبادا زن از رفتن حسن و جمال خود خجالت بکشد، پس روزی سر از خواب برداشته بی اختیار بنای گریه و زاری گذاشت و بر سر و سینه خود می زد و صدا به ناله بلند کرد. زن سبب این همه داد و فریاد و گریه و زاری پرسید، جواب داد: دریغا بی موجبی هر دو چشم کور گشته و علتی هم برای این نمی دانم. آن جوانمرد بیست سال که بقیه عمر آن زن بود همچنان زندگانی نمود که مبادا زن به دلیل زشتی آبله خجالت کشد. (کشکول منتظری)