فرشته ها
سه فرشته مسافر در منزل خانواده ثروتمندی توقف کردند تاشب را در انجا بگذرانند. آن خانواده گستاخی کردند و اجازه ندادند فرشته ها شب را در مهمانخانه داخل عمارت بگذرانند. بلکه به آنها فضای کوچکی از زیرزمین خانه را اختصاص دادند. همانطور که فرشته ها مشغول آماده کردن بستر خود بر روی زمین سخت بودند فرشته پیرتر سوراخی در را دید و روی آن را پوشاند فرشته جوانتر علت را پرسیدند و او پاسخ داد: مسائل همیشه آن طوری نیستند که به نظر می رسند.
شب بعد فرشته ها به خانه زوج کشاورز بسیار فقیر اما مهمان نوازی رفتند. پس از صرف غذای مختصری که داشتند آن زوج رختخواب خودشان را در اختیار فرشته ها قرار دادند تا شب را راحت بخوابند. صبح روز بعد فرشته ها آن زن وشوهر را گریان دیدند . تنها گاوی که شیرش منبع درآمد انها بود، مرده بود.
فرشته ها جوانتر به خشم آمد و به فرشته پیرتر گفت: چه طور اجازه دادی چنین اتفاقی بیفتد؟مرد اولی همه چیز داشت با این حال تو کمکش کردی. خانواده دومی نداشتند اما همان را باهم تقسیم کردند و با این حال تو گذاشتی گاوشان بمیرد. فرشته پیرتر پاسخ داد: " مسائل همیشه ان طوری نیستند که به نظر نمی رسند که به نظر می رسند. شبی که ما در زیر زمین آن عمارت بودیم متوجه شدیم که در سوراخ دیوارطلا پنهان کرده اند. از آنجا که صاحبخانه طماع و بخیل تود و مایل نبود ثروتش را با کسی شریک شود من سوراخ را بستم و مهر کردم تا دستش به طلاها نرسد . شب گذشته که در رختخواب آن کشاورز خوابیده بودیم فرشته مرگ به سراغ همسرش آمد و من در ازا گاو را به او دادم. چیزها همیشه آن طوری نیست که به نظر می رسند. هنگامی که اوضاع ظاهرا بروفق مراد نیست ، اگر ایمان داشته باشید بایدتوکل کنید وبدانید که همواره هرچه پیش می آید به نفع شماست فقط ممکن است تا مدت ها حکمتش را نفهمید." |